رد پای شعر



گرچه چون موج مرا شوق زخود رستن بود  

موج موج دل من تشنه ی پیوستن بود 


 یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر  

بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود


  خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما

  خواستن ها همه موقوف توانستن بود 


 کاش از روز ازل هیچ نمی دانستم

  که هبوط ابدم در پی دانستن بود


     چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت

  همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود. 


 "قیصر امین پور"


«قوم خورشید، 
که جز عشق نمی دانستند
 همه با دشنه ی شب
 تا خدا بال گشوده 
رفتند .
عصر ما، 
عصر خسران و غم است 
تا صنوبر بکشد قد با ذوق 
تا کبوتر بپرد شاد 
به هرجا که دلش می خواهد 
تا دلی هیچ پریشان نشود 
ابر پر بغض، 

 چنین می  فرمود :

(یکنفر مانده از این قوم ، 
که بر می گردد»  ۱


طارق خراسانی


تمام شب آنجا 

 ز شاخه های سیاه 

 غمی فرو میر یخت

    کسی ز خود می ماند 

 کسی ترا می خواند

    هوا چو آواری

    به روی او می ریخت

         درخت کوچک من

 به باد عاشق بود

    به باد ِ بی سامان

    کجاست خانه ی باد؟

    کجاست خانه ی باد؟


         "فروغ فرخزاد"


کاش می دیدم چیست 

آنچه از عمق تو تا عمق وجودم جاریست

 آه وقتی که تو لبخند نگاهت را می تابانی 

 بال مژگان بلندت را

  می خوابانی 

 آه وقتی که تو چشمانت

  آن جام لبالب از جان دارو را  

سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی

  موج موسیقی عشق 

 از دلم می گذرد 

 روح گلرنگ شراب در تنم می گردد 

 دست ویران گر شوق

  پر پرم میکند ای غنچه رنگین پر پر

 من، در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد  

برگ خشکیده ایمان را

  در پنجه باد،

  رقص شیطانی خواهش را، 

در آتش سبز! 

 نور پنهانی بخشش را،

 در چشمه مهر!

 اهتزاز ابدیت را می بینم!!  

بیش از این، سوی نگاهت،

 نتوانم نگریست! 

 اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست!  

کاش می گفتی چیست 

آ نچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست؟! 


 فریدون مشیری


هنگام که گریه می دهد ساز

این دود سرشت ابر بر پشت 
هنگام که نیل چشم دریا 
از خشم به روی می زند مشت 
زان دیر سفر که رفت از من 
غمزه زن و عشوه ساز داده 
دارم به بهانه های مانوس 
تصویری از او بر گشاده 
لیکن چه گریستن چه طوفان؟
خاموش شبی است هر چه تنهاست 
مردی در راه می زند نی 
و آواش فسرده بر می آید 
تنهای دگر منم که چشمم 
طوفان سرشک می گشاید 
هنگام که گریه می دهد ساز 
این دود سرشت ابر بر پشت 
هنگام که نیل چشم دریا 
از خشم به روی می زند مشت.

 

"نیما یوشیج"



به یادت هست آن شب را که تنها
به بزمی ساده مهمان تو بودم؟
تو می‌خواندی که: دل دریا کن ای دوست
من اما غرق چشمان تو بودم؟
تو می‌گفتی که: پروا کن صد افسوس
مرا پروای نام و ننگ رفته است
من آن ساحل‌نشین سنگم چه دانی
چه‌ها بر سینه این سنگ رفته است
مکش دریا به خون خواندی و خاموش
تمناگر کنار من نشستی
چو ساحل‌ها گشودم بازوان را
تو چون امواج در ساحل شکستی.

 

"سیاوش کسرایی"


از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد

  می‌برم جور تو تا وسع و توانم باشد


     گر نوازی چه سعادت به از این خواهم یافت

  ور کشی زار چه دولت به از آنم باشد


     چون مرا عشق تو از هر چه جهان بازاستد  

چه غم از سرزنش هر که جهانم باشد


     تیغ قهر ار تو زنی قوت روحم گردد

  جام زهر ار تو دهی قوت روانم باشد 


 در قیامت چو سر از خاک لحد بردارم 

 گرد سودای تو بر دامن جانم باشد


 گر تو را خاطر ما نیست خیالت بفرست 

 تا شبی محرم اسرار نهانم باشد


  هر کسی را ز لبت خشک تمنایی هست  

من خود این بخت ندارم که زبانم باشد

   

  جان برافشانم اگر سعدی خویشم خوانی

  سر این دارم اگر طالع آنم باشد 



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

کبیر پانل تولید کننده انواع ساندویچ پانل ایسلند کالا cs scorpion سایت مدرســه برتــر PhotoDynamic & HyperThermia Robert همه چی موجوده دانلود فیلم و سریال ایرانی جدید ....